سلام پسر مظلوم و صبورم
بالاخره واکسن دوماهگیتو زدی
مراسم شیر خوارگاه امسال محرم مصادف با دوماهگیت شد و مجبور شدیم
واکسنتو بزاریم واسه دوروز بعد از مراسم
یکشنبه روز 18مهرماه
صبح زود ساعت 7 با مامانی بلند شدیم و رفتیم سمت خانه بهداشت
میخواستیم وقتی واکسن میزنیم بابایی هم همرامون باشه
ولی نشد دیگه...
جیگر طلامو بغل کردیم و رفتیم
مامانی که دلش رو نداشت مجبور شدم خودم رفتم تو اتاق و ...
وقتی واکسن رو زدن صدای گریه پسری رفت بالا ....
جیگرم کنده شد ... اشکای منم سرازیر شد
محمدطاهای من اون روز خیلی بیحال بود و تا 7 شب ناله میکرد
ما هم همش تب سنج توی دستمون بود و تبش رو چک میکردیم
بدن پسرم داغه داغ بود و تا کمپرس یخ میزاشتیم رو پاش گریه میکرد
انگار پاش خیلی درد میکرد تا میخواست پاش رو تکون بده نالش بلند میشد
من و خاله ها و مامانی و بابایی نازش رو میکشیدیم
هر 4 ساعت یکبار به پسرم استامینوفن میدادیم ولی کافی نبود
پسری بیشتر از اینا درد داشت و اروم نمیگرفت
اون شب تا صبح کنار پسرم بیدار بودم و هر از گاهی تبش رو چک میکردم
فرداش حالش خیلی بهتر شده بود و استامینوفن رو هر 6 ساعت میدادم و
کیسه اب گرم رو پای پسرم گذاشتم ..
خداروشکر اولین واکسن پسرم تموم شد ...
دو ماهگی
وزن : 4/800 کیلو
قد : 57ونیم سانت
دور سر : 38/50
برچسب : نویسنده : 9samareyeeshghemoonf بازدید : 198